نشانی

در دنیایی که حتی کوچکترین چیز های بین ما می تواند تغییر ایجاد کند شادی و محبت فراتر از بدی خواهد بود.

نشانی

در دنیایی که حتی کوچکترین چیز های بین ما می تواند تغییر ایجاد کند شادی و محبت فراتر از بدی خواهد بود.

عبادت و عشق

چنین آورده اند  که مردی به نزد رامانوجا آمد. رامانوجا یک عارف بود، شخصی کاملا استثنایی - یک فیلسوف ، و در عین حال یک عاشق. مردی به نزد او آمد و پرسید:((راه رسیدن به خدا را نشانم بده.)) رامانوجا پرسید:((هیچ تا به حال عاشق کسی بوده ای ؟))

سوال کننده پرسید:((راجع به چی صحبت می کنی،عشق؟ من تجرد اختیار کرده ام. من از زن چنان می گریزم که آدمی از مرض می گریزد. نگاهشان نمی کنم،چشمم را به رویشان می بندم.))

رامانوجا پرسید:((با این همه کمی فکر کن. به گذشته رجوع کن ، بگرد، جایی در قلبت آیا هرگز تلنگری از عشق بوده، هر قدر کوچک هم بوده باشد.))

مرد گفت:((من به اینجا امده ام که عبادت یاد بگیرم،نه عشق . یادم بده چگونه دعا کنم. شما راجع به امور دنیوی صحبت می کنی، و من شنیده ام که شما عارف بزرگی هستی . به اینجا آمده ام که به سمت خدا هدایت شوم، نه به سمت امور دنیوی.))

گویند رامانوجا به او جواب داده....چقدر غمگین هم شد،و به مرد گفت:(( پس من نمی توانم به تو کمک کنم.اگر تو تجربه ای از عشق نداشته باشی آن  وقت هیچ تجربه ای از عبادت نخواهی داشت. بنابراین، اول به زندگی برگرد و عاشق شو ، و وقتی عشق را تجربه کردی و از آن غنی شدی ، آن وقت نزد من بیا - چون که یک عاشق قادر به درک عبادت است.عبادت عشقی است که به سادگی داده نمی شود،فقط موقعی قابل حصول است که به اوج تمامیت رسیده باشی .برای عشق نیاز به تلاش نیست ،عشق مهیا است، عشق در جوشش و جریان است. و تو آن را پس می زنی.))

*****************

عشق تنها عاشق جنس مخالف(همسر،...) بودن نیست می تونه عشق به خدا ،به پدر و مادر و به خودش باشه.

آرزو

یه مدت پیش اس ام اس زیر رسید دستم:

آرزو هاتو یه جا یادداشت کن و یکی یکی از خدا بخواه. خدا یادش نمی ره، ولی تو یادت میره چیزی که امروز داری ،آرزوی دیروزت بود.

واقعا این عین حقیقته. گاهی وقتا آرزو هایی داریم که شب و روز دعا می کنیم به این در و اون در می زنیم که به آرزو مون برسیم و همین که بهش رسیدیم انگار نه انگار، همه چی رو فراموش می کنیم و همون آرزو برامون عادی می شه و انگار اون اصلا آرزو مون نبوده و یه چیز روز مره بوده که برامون اتفاق افتاده.

آدمی دچار یه نوع نقص نسبییه. خاطرات ، آرزو هاشو در طولانی مدت فراموش می کنه ،هر چند ممکنه توی نا خوداگا هش بمونه.

عشق پیری

توی سفری که رفته بودیم گفتیم یه سری هم به یکی از روستا های شهرکرد بزنیم. روستای زیبایی بود تموم این روستا پر شده بود از باغ های زیبا که اغلب درختان میوه مثل زرد آلو ، سیب ، گلابی و گردو و ... داشت که حتی درختان گردوی ۲۰۰، ۳۰۰ ساله هم داشت. هوای روز، بسیار خنک و مطبوع بود اما شبهای بسیار سردی داشت .دمای هوا شبا حدود ۴ ، ۵ درجه بود. این روستا دقیقا در دامنه ی کوه بلندی بنام کوه ملی(میلی) قرار داره و مردمش با وجود هوای سرد بسیار خونگرم هستند. 

 خیلی یا توی این روستا شروع به ساختن ویلا های تابستونی کردن اونجا زمستونا بسیار سرد و یکی از نقاط برف گیر کشوره. یکی از کسایی که اونجا در حال ساخت خونه بود یه پیرمرد ۷۶ ساله بود. به خاطر مطبوع بودن هوا من صبحا ۴:۳۰،۵ بیدار می شدم و این پیر مرد همون ساعت بیدار می شود و شروع به کار کردن روی ساختمونش می کرد. من تعجب می کردم که چرا الان کارشو شروع می کنه کسی که این سنو داره ! 

از کسایی که ساکن اونجا بودن پرسیدم گفتن: بابا این عاشق شده ، عاشق یه زن ۲۸ شده که شوهرش چند سالی یه مرده. اون دختره زیاد مایل نیست. حتی کارش به جایی رسید که برادر های اون دختره چندین بار پیر مرد رو زدن. بچه های پیر مرد چندین بار اومدن و اونو بردن شهر اما یه روز بعدش دوباره خودش اومده و میگه من عاشقشم !!!

میگن دختره تا حدودی راضی شده و شرطش تموم شدن ساختمونه است. 

                           عشق پیری چو بجنبد        سر به رسوایی کشد

داستان کوتاه زیر رو خوندم گفتم بگذارم توی وبلاگ شاید کسی بخواد بخونه:

کرکس سالخورده گفت:

فرزندان من ! در صورتیکه سر مشقهای مرا دیده اید، بنصایح من محتاج نیستید. مشاهده کرده اید که مرغ را از مزرعه، خرگوش را از صحرا ، بزغاله را ازچراگاه ربوده و اسیر چنگال خویش ساخته ام. شما اکنون فهمیده اید که چگونه چنگ فرو برید.

  غالبا از گوشت انسان بشما ضیافت داده ام ، البته طعم آن غذای لذیذ را بخاطر دارید.

کرکس های جوان گفتند:

بما بگوئید انسان را در کجا می توان یافت. چرا هرگز یک آدم را بآشیان ما نیاورده اید؟

انسان بسیار سنگین است . وقتی او را پیدا می کنیم آنچه از دست ما برمیاید این  است که گوشتش را قطعه قطعه کرده، استخوانش را در زمین بگذاریم.

در اینصورت برای کشتن او چه تدبیری بکار میبرید؟

ما ، نه در قوه ، نه در مکر خدعه ، بانسان شباهت نداریم! اگر طبیعت که آدمی را محض احتیاج ما ذخیره نموده، سبعیت غریبی در او بودیعه نمیگذاشت کرکسان نمی توانستند ذائقه ی خود را با چاشنی این خوراک آشنا کنند. اکثر اوقات دو گروه از آدمیان بیکدیگر رسیده، با هیاهویی عظیم زد و خورد می نمایند. از مصادمه ی آنها هوا پر از آتش می شود، همینکه این داد و فریاد را شنیدید و این شعله ها را دیدید ، با کمال سرعت بهمان سمت بروید. در این وقت این دو دسته بکشتن هم مشغولند !

-------------------------------------------------------------------------------------------

یادمه بچه که بودم فکر می کردم اگه تلوزیون را خاموش کنم هر چی داره نشون می ده همونجا پاز می شه! چندین بار که داشتم کارتون نگاه می کردم این کار رو انجام دادم اما وقتی برمی گشتم و اونو روشن می کردم می دیدم تموم شده !!؟

یه خرده حرف

بالاخره بعد از حدود ۲۰ روز مسافرت دیروز از مسافرت برگشتم. مسافرت خوبی بود پر از اتفاقات و تجربیات جالب. سفر من به اصفهان و شهرکرد و چند روستای رویایی بود.بخاطر سنگینی و بار زیاد ماشینمون نتونستم لپ تاپ ام رو با خودم ببرم و وبلاگ رو آپ کنم هر چند توی هر محله ی اصفهان چند تا کافی نت بود اما اونقدر سرگرم شدم که نتونستم وبلاگ رو آپ کنم شهرکرد هم که رفتم چیزی که زیاد نمی دیدم کافی نت بود.

هر سال سعی میکنم تابستون حداقل یه سفر رو برم.سال گذشته اول تابستون رفتم دریا کنار و بعد اومدم اصفهان،تقریبا اصفهان توی برنامه ی هر تابستونم هست.شهر زیباییه هر چند همه اصفهان رو کاملا می شناسن و حداقل یه بار اونجا رو دیدن.

به نظر من اصفهان شهر بدست اوردن انرژی و آرامشه هر چند بخاطر شلوغی و ترافیکش گاهی دچار سردر گمی می شی و اون آرامش سال های گذشتشو نداره اما باز هم از خیلی کلان شهر های دیگه آرامش بیشتری داره و میشه توی پارک هاش تا حدودی احساس آرامش کرد و به گذشته و حال و آینده فکر کرد. خیلی یا میگن اصفهان شهر بازنشسته هاس و خیلی از کسایی که باز نشسته می شن میرن اصفهان زندگی کنن،میگن اصفهان شهر صنعتی نیست و شهر تفریح و خوش گذرونیه، نمی دونم این گفته ها چقدر صحت دارن. اگه شد و تونستم عکس های سفر رو توی وبلاگ می گذارم.