نکته ها یی برگرفته از کتاب هدیه اثر دکتر اسپنسر جانسون :
*حتی در شرایط بسیار دشوار ، هنگامی که بر آنچه در لحظه ی اکنون درست است تمرکز کنی، احساس شادی بیشتری خواهی داشت ، و در نتیجه انرژی و اعتماد لازم را برای کنار آمدن با آنچه امروز درست نیست ، به دست می آوری.
*بودن در زمان حال به معنی از خود راندن پریشانی هاست، و توجه کردن به آنچه اکنون مهم است.
تو با آنچه امروز به آن توجه می کنی ، زمان حال خود را می سازی.
*اگر از گذشته چیزی نیاموخته باشی، مشکل می توانی آن را رها کنی. ولی همین که از آن چیزی آموختی و گذشتی ، زمان حال را بهبود می بخشی.
*آن هنگام که در زمان حال احساس ناراحتی یا شکست می کنی، زمان آن است که از گذشته بیاموزی ، یا برای آینده برنامه ریزی کنی.
*به آنچه در گذشته روی داده است توجه کن. چیزهایی مهم از آن بیاموز. از آنچه آموختی ، برای بهبود بخشیدن زمان ِ حال ، بهره بگیر.
*تو نمی توانی گذشته را تغییر دهی ، ولی می توانی از آن پند بگیری . هنگامی که همان شرایط به وجود می آید، تو می توانی متفاوت عمل کنی تا از زمان ِ حال ِ شادتر و توفیق آمیزتری لذت ببری.
*هیچ کس نمی تواند آینده را پیشگویی کند یا بر آن تسلط یابد. با این همه، برای آنچه می خواهی انجام شود هرچه بیشتر برنامه ریزی کنی ، نگرانی کمتری در زمان حال ، و شناخت بیشتری نسبت به آینده خواهی داشت.
*طرح تصویری از آینده ای شگفت انگیز را امروز آغاز کن. برای کمک به تحقق چنان آینده ای ، نقشه ای واقع بینانه خلق کن. نقشه ات را در زمان حال به اجرا در آور.
*عملکرد تو به هدفت بستگی دارد. وقتی می خواهی خوشحال تر و موفق تر باشی وقت آن است که در زمان ِ حال حضور داشته باشی. وقتی می خواهی زمان ِ حال ِ تو بهتر از گذشته باشد وقت آن است که از گذشته بیاموزی. زمانی که می خواهی آینده ات از حال بهتر باشد وقت آن است که برای آینده برنامه ریزی کنی.
وقتی با هدف زندگی و کار می کنی، و به آنچه اکنون مهم است پاسخ می دهی. برای رهبری ، مدیریت و حمایت، دوست داشتن و دوست بودن توانایی بیشتری خواهی داشت.
*موفقیت یعنی بدل شدن به کسی که شایسته ی زیستن است. و پیش رفتن به سوی هدفهای ارزشمند. هر یک از ما موفقیت بیشتر را به گونه ای برای خودمان تعریف می کنیم.
سلامی چو بوی خوش آشنایی ****** بدان مردم دیده روشنایی
راستی توی بیمارستان مطلب زیر نوشته بود که واقعا مصداقش من بودم:
((اهمیت و فوریت هر کاری چندان زیاد مهم نیست که نتوان آنرا به طریق بی خطر انجام داد.))
یه داستان کوتاهی رو توی روزنامه ی ایران (شماره ی 3850) خوندم به نظر من جالب بود دلم نیومد واسه شما نزارم:
من این داستان را بارها تعریف کردم، ولی چون خیلی دوستش دارم ،باز هم تعریف می کنم. یک روز یکی از دانشجویانم گفت: ((من می دونم چرا همیشه غمگین و نا امید هستم، به خاطر این که دلم می خواهد همه منو دوست داشته باشند و این توی زندگی آدم ها ، غیر ممکنه. شاید من خوشمزه ترین و درشت ترین هلوی دنیا باشم ، ولی واقعیت اینه که خیلی ها به هلو حساسیت دارند، اون قدر زیاد که ترجیح می دن من شلغم باشم و هلو نباشم.))
بدبختی ما موقعی تماشایی می شود که شلغم هستیم ، ولی می خواهیم به هر ضرب و زوری که هست هلو بشویم. چه سالاد میوه شلم شوربای افتضاحی. بهتر نیست به آدم ها بگوییم: (( متاسفم ! اگر امکانش بود ، دوست داشتم برای شما هلو باشم ، ولی من یک شلغم هستم و کاریش هم نمی تونم بکنم.))
می دانید موضوع چیست ؟ صبر ندارید. اگر به اندازه کافی صبر کنید، بالاخره یک کسی پیدا می شود که دیوانه ی شلغم باشد، آن وقت می توانید تمام عمرتان را شلغم باشید و مجبور نیستید مثل یک هلو زندگی کنید و بیهوده انرژی خود را برای هلو بودن از دست بدهید.
( لئو بوسکالیا)