نشانی

در دنیایی که حتی کوچکترین چیز های بین ما می تواند تغییر ایجاد کند شادی و محبت فراتر از بدی خواهد بود.

نشانی

در دنیایی که حتی کوچکترین چیز های بین ما می تواند تغییر ایجاد کند شادی و محبت فراتر از بدی خواهد بود.

چه خوب شد آن گاو مرد!!؟

"دوست من، ما در اینجا ماده گاوی داریم که همه روزه ،چند لیتر شیر به ما می دهد. یک بخش از محصول را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم. با بخش دیگر، اقدام به  تولید پنیر، کره و یا خامه برای مصرف شخصی خود می کنیم و به این ترتیب به زندگی خود ادامه می دهیم..."

استاد فیلسوف از بابت این اطلاعات تشکر کرد و برای چند لحظه به تماشای آن مکان پرداخت و از آنجا خارج شد. در میان راه، رو به شاگرد کرد و گفت:

-  "آن ماده گاو را از آنها دزدیده و از بالای آن صخره روبرویی به پایین پرت کن."

- "اما آن حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است!!!"

و فیلسوف نیز ساکت ماند... آن جوان بدون آنکه هیچ راه دیگری داشته باشد، همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود و آن گاو نیز در آن حادثه مرد.

این صحنه در ذهن آن جوان باقی ماند و پس از سالها، زمانی که دیگر یک بازرگان موفق شده بود، تصمیم گرفت تا به همان خانه بازگشته و با شرح ما وقع، از آن خانواده تقاضای بخشش کرده و به ایشان کمک مالی نماید.

اما چیزی که باعث تعجبش شد این بود که آن منطقه تبدیل به یک مکان زیبا شده بود با درختانی شکوفه داده ، ماشینی که در گاراژ پارک شده بود و تعدادی کودک که در باغچه خانه مشغول بازی بودند. با تصور این مطلب که آن خانواده برای بقای خود مجبور به فروش آنجا شده اند، مایوس و ناامید گردید. لذا در را هل داد و وارد خانه شد و مورد استقبال یک خانواده بسیار مهربان قرار گرفت.

سوال کرد:

-  "آن خانواده که حدود 10 سال قبل اینجا زندگی می کردند کجا رفتند؟"

جوابی که دریافت کرد این بود:

-  "آنها همچنان صاحب این مکان هستند!!!"

  وحشت زده و سراسیمه و دوان دوان وارد خانه شد. صاحب خانه او را شناخت و از احوالات استاد فیلسوفش پرسید. اما جوان مشتاقانه در پی آن بود که بداند چگونه ایشان موفق به بهبود وضعیت آن مکان زندگی به آن خوبی شده اند.

آن مرد گفت:

-"ما دارای یک گاو بودیم، اما آن حیوان از صخره پرت شد و مرد. در این صورت بود که برای تامین معاش خانواده ام مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدم. گیاهان و نباتات با تاخیر رشد کردند و مجبور به بریدن مجدد درختان شدم و پس از آن، به فکر خرید چرخ نخ ریسی افتادم و با آن بود که به یاد لباس بچه هایم افتادم و همچنین با خود فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم. به این ترتیب یکسال سخت گذشت؛ اما وقتی خرمن محصولات رسید، من در حال فروش و صدور حبوبات، پنبه و سبزیجات معطر بودم!!! هرگز به  این مسئله فکر نکرده بودم که همه قدرت و پتانسیل من در این نکته خلاصه می شد که: چه خوب شد آن گاو مرد!!!"

 

                                                     پائولوکوئیلو

نظرات 11 + ارسال نظر
سعید شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:21 ق.ظ http://f10.blogsky.com

سلام اقا رئوف
مرسی عزیزم ممنونم من تولد شما را بهتون تبریک میگم هر چند که خیلی دیر رسیدم باید منو ببخشی عزیزم شرمندت شدم به خدا
منم امیدوارم شما همیشه در تمامی کارهایت موفق و پیروز باشی و به هر چی که می خواهی برسی عزیزم
داستانت خیلی قشنگ بود به نظر من بیشتر ما هم مثل همون خانواده هستیم که دل خوش به یک گاو بستیم در هر حالی که شاید موقیتهای بسیار دیگه ای اطراف ما باشد ولی بازم خودمان را محدود به همون یه دونه گاو کردیم
بهتر که ما هم گاو زندگی خود را بکشیم و به دنبال موقیتهای بهتر برای زندگی خودمان باشیم

سلام
خواهش می کنم.مرسی.

سارا یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:27 ق.ظ http://sara-tanha.blogsky.com

سلام من هم نیمه شعبان رو به شما تبریک میگم .اما در مورد اون مطلب...ببینین من به شاعری علاقه دارم اما استعدادشو ندارم.شاید هم من حسودم چون فکر می کنم چون بقییه بلدن من هم حتما بلدم ومی فهم وحتما هم باید این کار هارو انجام بدم من هیچ وقت با این که به انشا علاقه داشتم اما انشا هام خوب نبوده به همین دلیل فکر می کنم من نویسنده نیستم.

سعید یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:02 ب.ظ http://f10.blogsky.com

سلام عزیزم
میلاد با سعادت منجی عالم بشریت حضرت قائم عصر (عج) را به شما و خانواده محترم شما تبریک عرض می کنم
امیدوارم همیشه موفق باشید

سعید سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:54 ب.ظ http://f10.blogsky.com

سلام اقا رئوف
مرسی دوست خوبم خیلی خوشحال شدم
موفق باشی

سعید جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:29 ق.ظ http://f10.blogsky.com

سلام
اره عزیزم من بچه محل امام رضا (ع) هستم درست حدس زدی واقعا در جوار امام رضا بودن خیلی لذت داره که متاسفانه ما یکم قدر نشناس هستیم ...
حتما اقا رئوف هر چند که خودمون به دعا احتیاج داریم ولی رفتم حرم حتما شما ها را دعا می کنم
امیدوارم موفق باشی

سلام
مرسی

مریم یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:04 ب.ظ http://www.2377.blogfa.com

سلام.خوبی؟نیستی ؟من آپم.

delaram سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:52 ب.ظ http://dokhtare-dabirestany.blogfa.com

salam raoof agha:D

hame migan agha raoof man migam raoof agha...be to migan rafighe bikalakaaaaaaaaaa

chera?

chon refighato khoob yadete:D

khosh bashiw

bye

مریم پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:04 ب.ظ http://www.2377.blogfa.com

سلام.هکم کردن.می خوام یه وب دیگه درست کنم.خبرت می کنم.

خودم پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:30 ب.ظ

به به. به به. خیلیی ممنون.
داستان جالبی بود.

رویا شاعر بی بهونه جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:34 ق.ظ http://bahane-be-bahane.blogsky.com/

گلایه ها کشتن منو
گفتن که باز تنها شدی
تو قلبتو مردم ولی گفتن چرا رها شدی
سللام چه خبر؟؟؟؟؟؟؟

دلارام سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:12 ب.ظ

سلام رئوف جان...

آقا من 1 دفه زد به سرم وبمو حذف کردم بعد 1 کی دیگه اومد جاشو گرفته میخواد اذیتم کنه...

هک بلدی کمکم کنی وبمو بگیرم ازش؟

بچه بازی کردم وبمو حذف کردم حالا چی کار باید کنم رئوف؟

من ای دیو میدم به این جوابتو برام آف بذار

اینم تاییدش نکن خوصوصی بذار باشه

deli_jezgheli

اگه هک میتونی برام بکنیش که هیچی اگرم که نکردی که باازم هیچی...

مرسی فلن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد