نشانی

در دنیایی که حتی کوچکترین چیز های بین ما می تواند تغییر ایجاد کند شادی و محبت فراتر از بدی خواهد بود.

نشانی

در دنیایی که حتی کوچکترین چیز های بین ما می تواند تغییر ایجاد کند شادی و محبت فراتر از بدی خواهد بود.

ماموریت

چند روز پیش یه ماموریت پیش اومد و ما هم برای کسب تجربه رفتیم سر چاه تجربه ی بسیار جالبی بود هرچند بسیار خسته کننده بود. چاه مورد نظر بدلیل کاهش فشار نیاز به یکسری کارهایی داشت که باعث افزایش فشار و در نتیجه تولید نفت داشت. چاه در یک مکان بسیار دور افتاده و برهوتی حفاری شده بود و هیچ گونه امکاناتی در اون محل وجود نداشت  اونم به این خاطر که چند ماهی از حفاری اون نگذشته بود. شرایط کار بسیار سخت بود . گرمای طاقت فرسای ظهر در خوزستان اونم سر چاه و گرمای دستگاه های در حال کار و همچنین گودال سوختی که در کنار هر چاهی وجود داره تحمل اون رو سختتر می کنه.  بهر حال این شرایط رو  بایستی تحمل کرد از کسایی که اونجا بودن در مورد گرمی هوا پرسیدم که گفتن الان هوا خیلی خوبه شما باید تابستون اینجا بیایید تا شرایط کار در اینجا رو حس کنید !


ما هم با این تفاسیر به این نتیجه رسیدیم که هرچی حقوق به کارمندان و بخصوص مهندسین شرکت نفت و شرکت حفاری می دن حقشونه چون از نزدیک درکشون کردیم . به به ، به به ...!


عکس زیر مرحله نصب تجهیزات بر روی چاه برای همون یکسری کارها هستش:


 


                 wellhead


 


این عکس هم دستگاهی است که 5000 متر لوله ی مخصوص روشه که حدود 4300 متر رو توی چاه کردن چون عمق چاه حدود 4400 هستش و همون یکسری کارها (اسید کاری ، تزریق نیتروژن و...) رو با همین لوله انجام می دن اینو بگم که تقریبا 4 ساعت طول کشید تا این لوله به مخزن برسه :


 


                 field


 


و بالاخره ما عصر همون روز به خونمون!!! به به ، به به ... !!! برگشتیم و همون یکسری کارها بصورت شبانه روزی 3 روز طول کشید.


 


 


 


 

نظرات 12 + ارسال نظر
کامبیز شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:06 ب.ظ http://kambiz-64.blogsky.com

به به٬ به به!
چطوری مهندس؟ خسته نباشید
مهندس یه چند بشکه نفت میخوایم٬ بشکه ای چند در میاد؟!

سلام
مرسی شما خوبید؟
در خدمتتونیم حرفشو نزنید اصلا ، برای شما مجانییه!!!

کامبیز یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:24 ق.ظ http://kambiz-64.blogsky.com

سلام رئوف
مرسی از بابت نفت مجانی!
آپیدم٬ یه سری بزن.
بای...

راحیل(دل آرام) یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:22 ب.ظ http://rm15.pesianblog.ir

سلام
وبلاگ خوب و جالبی دارین
مرسی که بهم سر زدین و مرسی از کامنت زیباتون
من عاشق این شعر سهرابم...

آپم!

سبز باشید

[ بدون نام ] دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:11 ب.ظ

salam mamnoon ke beman sarzadin vanazar dadin kheyli khoshohal shodam mamnoon

بین آدم ها

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزه
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد
تب غرور چه بالاست بین آدمها
و از صدای شکستن کسی نمی شکند
چه قدر سردی و غوغاست بین آدمها
میدان کوچه دل ها فقط زمستانست
هجوم ممتد سرماست بین آدمها
ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست
چه قدر قحطی رویاست بین آدمها
کسی به نیست دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
و حال اینه را هیچ کسی نمی پرسد
همیشه غرق مداراست بین آدمها
غریب گشتن احساس درد سنگینی ست
و زندگی چه غم افزاست بین آدمها
مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد
چه قدر راز و معماست بین آدمها
چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل
و اهل عشق چه رسواست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
میان این همه گلهای سکن اینجا
چه قدر پونه شکیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین آدمها
بهار کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها
میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها


مریم حیدرزاده

راحیل دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 ب.ظ

salaam
mer30 ke oomadin

bale neveshteye khodam bud

سارا سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:05 ب.ظ http://sara-tanha.blogsky.com

خانه دوست

من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست




کنج هردیوارش دوستانم بنشینند آرام



هرکسی می خواهد وارد خانه پرمهر و صفامان گردد



شرط واردگشتن،



شستشوی دلهاست



شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست



بر درش برگ گلی می کوبم



و به یادش با قلم سبز بهار می نویسم:



ای دوست،



خانه دوستی ما اینجاست



تا که سهراب نپرسد دیگر



خانه دوست کجاست؟



مشیری

رضوان شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:17 ب.ظ http://rezvan,.persianblog.ir

سلام. آره بعضی چیزا رو تا آدم شخصاْ تجربه نکنه سختیشون رو باور نمیکنه. مثلاْ اون گرمای هوا هیچ کجا توی این عکسا قابل درک شدن نیست!!

خودم یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:54 ب.ظ

به به. یاد کاراموزی لیسانس خودم افتادم وقتی صبحها ساعت ۵ صبح با مینی بوس نیروگاه میرفتم سد عباسپور تا ساعت ۴ عصر. ولی کلا خیلی برام آموزنده و جالب بود...

سلام خونشون!!؟
واقعا خیلی چیز ها رو یاد می گیریم.

دلارام پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:22 ب.ظ http://dokhtare-dabirestany.blogfa.com

سلام رئوف جان

مطلبت چه قدر زیبا بود

خیلی لذت بردم

ممنونم که اومدی

وبت جالب شده!!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:57 ب.ظ

salam mamnoon shoma lotf darin
ماجرای یک عشق

به روی گونه تابیدی و رفتی
مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود
تو هستی مرا چیدی و رفتی
کنار اتظارت تا سحر گاه
شبی همپای پیچک ها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت تمنای مرا دیدی و رفتی
شبی از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیزست توشیداییم را
به چشم خویش فهمیدی و رفتی
چه باید کرد این هم سرنوشتی ست
ولی دل رابه چشمت هدیه کردم
سر راهت که می رفتی تو آن را به یک پروانه بخشیدی و رفتی
صدایت کردم از ژرفای یک یاس
به لحن آب نمنک باران
نمی دانم شنیدی برنگشتی
و یا این بار نشنیدی و رفتی
نسیم از جاده های دور آمد
نگاهش کردم و چیزی به من نگفت
توو هم در انتظار یک بهانه
از این رفتار رنجیدی و رفتی
عجب دریای غمنکی ست این عشق
ببین با سرنوشت من چها کرد
تو هم این رنجش خکستری را
میان یاد پیچیدی و رفتی
تمام غصه هایم مقل باران
فضای خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام این تلاطم
فقط یک لحظه باریدی و رفت ی
دلم پرسید از پروانه یک شب
چرا عاشق شدی در عجیبی ست
و یادم هست تو یک بار این را
ز یک دیوانه پزسیدی و رفتی
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من
تو مثل غنچه خندید و رفتی
دلم گلدان شب بو های رویا ست
پر است از اطلسی های نگاهت
تو مثل یک گل سرخ وفادار
کنار خانه روییدی و رفتی
تمام بغض هایم مثل یک رنج
شکست و قصه ام در کوچه پیچید
ولی تو از صدای این شکستن
به جای غصه ترسیدی و رفتی
غروب کوچه های بی قراری
حضور روشنی را از تو می خواست
تو یک آن آمدی این روشنی را
بروی کوچه پاشیدی و رفتی
کنار من نشتی تا سپیده
ولی چشمان تو جای دگر بود
و من می دانم آن شب تا سحرگاه
نگارن را پرستیدی و رفتی
نمی دانم چه می گویند گل ها
خدا می داند و نیلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا همیشه
تو از این شهر کوچیدی و رفتی
جنون در امتداد کوچه عشق
مرا تا آسمان با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه
مرا دیوانه نامیدی و رفتی
شبی گفتی نداری دوست من را
نمی دانی که من ن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی
هوای آسمان دیده ابریست
پر از تنهایی نمنک هجرت
تو تا بیراهه های بی قراری
دل من را کشانیدی و رفتی
پریشان کردی و شیدا نمودی
تمام جاده های شعر من را
رها کردی شکستی خرد گشتم
تو پایان مرا دیدی و رفتی

مریم حیدرزاده


کامبیز شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:00 ق.ظ http://kambiz-64.blogsky.com

سلام رئوف
خوبی؟
مثل اینکه هنوزم سرت شلوغه٬ خیلی وقته آپ نکردیه
اگه فرصت کردی یه سری بزن. بروزم
شاد باشی

سارا شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:53 ب.ظ http://sara-tanha.blogsky.com

سلام
رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز


می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز


هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست

گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز


گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولی


یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد